معلمی که به عباس ۲ دست هدیه داد

عباس، کودکی که سال‌ها حسرت داشتن دست‌هایی سالم را در دل داشت، امروز با شکرگزاری از بازگشت دستانش به زندگی، در سایه محبت معلمی مهربان و حمایت خانه هلال، از رنجی بزرگ خداحافظی کرده است.
 وقتی صحبت از توانمندی داخلی و تجلی عزت و خدمت در سایه پرچم باشکوه جمهوری اسلامی ایران می‌شود می‌توان نمونه‌های زیادی از آن را شاهد بود و به گوش دنیا رساند و امروز به رمز عزت و سربلندی بازگشت دست‌های عباس به زندگی و پایان بخشیدن رنج چند ساله یک خانواده در سایه مسئولیت‌پذیری، دیگر دوستی و ایثار آن هم با اتکا به دانش، نوآوری و فناوری نوین جمعیت هلال‌احمر را شاهد هستیم.وقتی از آبادان برای زندگی به یزد می‌آمدند مادر در قصه مهاجرت نگران مدرسه و معلم عباس بود. تا پیش‌ از این بارها ماجرای دستان حضرت عباس (ع) در کربلا را برای فرزندش گفته بود و اینکه دست‌های نورانی تو قبل از تولد در بهشت یادگاری مانده و پس از آن به این دنیا آمده‌ای؛ هر چند این داستان و توسل قدری قلب عباس و مادرش را آرام می‌کرد اما عباس آرزوهایی در سر داشت که نمی‌توانست از آن‌ها بگذرد، از نوشتن پای تخته کلاس تا رویای دروازه‌بان شدن در تیم فوتبال مدرسه!

اراده‌ای فراتر از دست‌هایی که نیست

هم‌کلاسی عباس به او گفته بود تو دست نداری که بخواهی مشق بنویسی و از این همه تکلیف و کار کلاسی راحت هستی انگار به رگ غیرت جنوبی اش بر می‌خورد و از هفت‌سالگی تصمیم گرفت با همین دودستی که نیست و از محل بازوهایش شروع به تمرین و نوشتن کند.مدت زمانی گذشت، تمرین‌های عباس ادامه داشت و در نهایت به نام خدا، عباس مشق می‌نویسد. آن زمان روستای عباس مدرسه نداشت و معلمی از روستای حاشیه اروندکنار میزبان درس‌ومشق عباس بود.خانم معلم دست‌های عباس شدعباس کلاس سوم است که به‌اتفاق خانواده از آن روستای حاشیه‌ای اروندکنار به یزد مهاجرت و در شهر شاهدیه سکونت دارند. مادر با نگرانی عباس را به مدرسه قیام شاهدیه می‌برد و خانم میرجلیلی معلم عباس می‌شود انگار قرار است این نگرانی به یک شادمانی بزرگ تبدیل شود.همان روز اول مدرسه خانم معلم به خانه می‌رود و شرایط عباس را به همسرش که مدیر خانه هلال شاهدیه است با حسی مادرانه بازگو می‌کند و هر دو دنبال فکری برای حل این مسئله هستند. این بار مسئله پیش روی خانم معلم، از جنس ریاضی و عدد و رقم نیست، پای دل برای دست در میان است.

عباس دروازه‌بان شد

دست‌های عباس به دلیل مشکل مادرزادی از بازو به قول مادرش در بهشت جامانده‌اند اما هم‌کلاسی‌هایش می‌گویند به هر سختی که هم که شده است کتاب و دفترش را ورق می‌زند و مشق می‌نویسد.اما به‌هرحال جای دست و انگشت‌های عباس همچنان در زندگی خالی است. او دلش بازی می‌خواهد، آرزوی گرفتن دست‌های مادرش را دارد و در ذهنش هر روز رؤیای فوتبالیست آن هم دروازه‌بان شدن را مرور می‌کند.او و خانواده‌اش هر سال به عشق حضرت عباس (ع) موکب برپا می‌کنند و هر که در موکب به عباس می‌گوید از حضرت عباس چه می‌خواهی جواب می‌شنود دست و انگار علمدار کربلا زمینه هجرت از آبادان را برای آرزوی کودکی فراهم ساخت و خدا می‌خواست که این موضوع به دغدغه خانم معلم و همسرش که مسئول خانه هلال شاهدیه بود در حسینیه ایران تبدیل شود و این چنین بود که معلم در کنار درس عباس دغدغه دست عباس داشت.هر کجا عشق آید و ساکن شود، هرچه ناممکن بود ممکن شودآقای جهان اندیش مدیر خانه هلال شهدای شاهدیه و همسر خانم معلم کلاس درس عباس تصمیم می‌گیرد این بار هلال خدمت به دست برسد. مقصد مرکز توان‌بخشی هلال‌احمر تهران است، اقدامات اولیه انجام می‌شود و این روزها علاوه بر خانواده عباس خانواده معلم او نیز در کنارش هستند و در خانه هلال میهمان شده‌اند.

در کلاس درس آرزوی دست محقق شد

پای خیران به میان آمد چراکه جنس خانه هلال کار از مردم برای مردم با عشق به خداوند است، هزینه بازگشت دست‌های عباس زیاد بود اما نه زیادتر از بخشش و احسان آن‌هایی که دل در گرو دست‌های نورانی علمدار کربلا دارند.دست‌های عباس ساخته شد، دست‌های هوشمندی که این روزها در دروازه با عباس همراه و آرزوی فوتبالیست شدن را به واقعیت رسانده است.هم‌کلاسی‌ها،‌مادر و معلم عباس از خوشحالی دست‌دادن با او می‌گویند و برقی که در چشمان عباس نقش بسته و به دست می‌رسد.آری دست و چه زیبا می‌گوید فریدون مشیری: زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان، بی‌گمان دست گران‌قدرتر است، شرف دست همین بس که نوشتن با اوست! خوش‌ترین مایه دلبستگی من با اوست. هیچ ار نیست مخور خون‌جگر، دست که هست! بیستون را یادآر، دست‌هایت را بسپار به کار، کوه را چون پر گاه از سر راهت بردار…در کلاس درس عباس بود که معلم آرزوی دست عباس را به واقعیت تبدیل کرد و عباس با همان دست‌ها برای معلمش نامه قدردانی می‌نویسد و به راستی که معلمان عشق و ایثار نشان می‌دهند که تمام روزها، روز معلم است.

جای خالی بیمارستان توانبخشی در یزد

مادرش می‌گوید حس خوبی است که عباس دست دارد و بچه‌ها و هم‌کلاسی‌هایش خوشحال بودند و لباس‌های ورزشی را پوشیدند تا با یکدیگر به زمین فوتبال بروند با این تفاوت که این دفعه دیگر عباس کنار زمین نمی‌نشیند و در دوازده ایستاده است.اما چه ارزشمند است که پیوند داوطلبی و مسئولیت‌پذیری معلم برای عباس دست آورد و قصه هجرت از آبادان به یزد این چنین شیرین شد. دست‌هایی که با مشارکت مرکز توان‌بخشی هلال‌احمر، خیرین و داوطلبان خانه هلال شاهدیه یزد به بدن عباس بازگشت و با دست‌های هوشمند به دیدار کولیوند رئیس جمعیت هلال‌احمر کشور رفت و به او دستی مردانه داد و خداقوت گفت.به‌راستی که چقدر جای بیمارستان تخصصی توان‌بخشی در یزد خالی است تا قصه پرغصه کودکانی چون عباس را به شادی و امیدی ماندگار گره بزند و رنج و دردهای زیادی از خانه‌های این دیار برای همیشه به پایان رسیده و در قاب لبخند امید برای همیشه نقش ببندند.
(Visited 1 times, 1 visits today)