فراتر از بودن

در دنیای وارونه سیاست و یا اصلا همان دنیای وابسته به زندگی اجتماعی ما آدم ها در کوچه پس کوچه های اندیشه دنبال دلیلی فراتر از بودن می گردم دنبال چیزی وسیع تر از ریشه های تاریخ که پیوستن به او جریانی را بسازد برای پیوستن نگاه های همیشه سبز بسیاری از آن ها که […]

در دنیای وارونه سیاست و یا اصلا همان دنیای وابسته به زندگی اجتماعی ما آدم ها در کوچه پس کوچه های اندیشه دنبال دلیلی فراتر از بودن می گردم دنبال چیزی وسیع تر از ریشه های تاریخ که پیوستن به او جریانی را بسازد برای پیوستن نگاه های همیشه سبز بسیاری از آن ها که در مسیر ما قرار می گیرند.

در منِ تفکر خویش سال ها قلمی را جستجو کردم که حقیقت نویس باشد و علاوه بر حقیقت نویسی بتواند واقعیت های بزرگی را خلق کند اما به درستی در این لحظه دریافته ام که قلم نیز خواستار پیوند است و تجرد او را به جایی که تعالی باشد نخواهد رساند.

برای آموختن به تفکر در تنهایی و تمرین در اجتماع نیازمندیم و از آن مهم تر برای عاشق بودن به معشوقی که بتوان تمام وجود را نثارش کرد، نه یکجا بلکه به تکرار و هر روز و از بودنش چنان مشعوف شد که برای عالمی عاشقانه نوشت و برای وجودی خستگی ناپذیر و عالمانه فکر کرد.به راستی رمز تمام این ماجرا همان عشق است و بس.

من قبل از هر چیز یک روزنامه نگارم روزنامه نگاری به قول دوستانم شفاف و جسور که البته چند روز پیش دوستی پیام داد سلام ای سردار قلمِ اصلاحات در یزد که البته این عناوین بزرگ به ما نمی آید که هیچ و تازه بیاید هم تا به امروز هر گز نتوانسته ام روزنامه نگاری یک سو نگر باشم.

برگردیم به همان کلام اول سطر من یک روزنامه نگارم و این را به گمانم از سال ۸۱ تا به امروز به تمرین نشسته ام جدای از اینکه سال ۸۵ به تحصیل در رشته روزنامه نگاری و ادامه آن در مقطع رشد با رشته ارتباطات پرداخته ام.اگر روزنامه نگار حرفه ای نشدم اما با جرات می گویم در کلاس اساتیدم یک شاگرد حرفه ای بوده ام و هرگز از تمرین و حجم زیاد دوباره نوشتن خسته نشده ام.

از نوشتن برای اندیشه های سبز در روستای بهرمان آن هم در سال ۸۱ و تا امروز نوشتن در شرق و همشهری و مجله های تخصصی در قالب یادداشت، مقاله و سرمقاله تنها یک چیز عوض نشده است در جایی که سبک نوشتن، نوع نگارش، جمله بندی و سطح کار روز به روز تغییرات حساب شده ای را به خود دیده است اما یک چیز عوض نشده است و آن هم عشق به نوشتن است.

برای مطالعه بیشتر پیشنهاد می شود :
دستانم بوی انار می دهد

برنامه ریزی می کنم، سفارش کار می گیرم و نیازمند به دست مزد آن هستم اما وقتی قلم به دست می شوم عشق به نوشتن از تلخ و شیرینی های اجتماعی مرا به مسیر دیگری می برد و وقتی پند صفحه جلو می روم تازه می فهمم لیست کارهایم مانده است و زمان به عاشقی گذشته است، بالای برگه برنامه ریزی روزنامه ام موضوعی که درباره آن نوشته ام را می نویسم و در راس کارهایم تعریفش می کنم و بعد از این که مربع جلوی آن را به عنوان فعالیت روزانه تیک می زنم مطلب را در کانال اطلاع رسانی ام در فضای مجازی، سایت شخصی ام  منتشر می کنم و اغلب اوقات سر از صفحه روزنامه و اولین مطلب پایگاه های اطلاع رسانی در می آورد و این همان چیزی است که از تنهایی من و عاشقی قلم رمز گشایی می کند.

و اما این روزهای خردادی که در یزد سپری می شود چیزی از انتخابات ۲۹ اردیبهشت و انتخاب دوباره دکتر حسن روحانی نگذشته است دوست ندارم این جمله را بگویم اما حقیقت است و تلخ، هم چنان انحصار طلبی عده ای حتی در عرصه اطلاع رسانی بر جان تفکر می تازد و به ظاهر هم اندیشان در سنگر رزومه سازی برای یکدگیر بسیار فعال اند و به قول دوستی به یکدیگر نان قرض می دهند و جان قربان می شوند.

اما آیا رسالت ارتباطات، رسانه و روابط عمومی این است؟

بر حسب ادامه تحصیل در رشته ارتباطات و انجام چندین پژوهش در حوزه روابط عمومی چند سالی در قسمت های مختلف روابط عمومی اداره های مختلف و نهادهای خصوصی  فعال بودم از مسوول روابط عمومی ، کارشناس اطلاع رسانی و رسانه، مسوول پایگاه اطلاع رسانی، دبیرخانه شورای هماهنگی روابط عمومی همه را تجربه کردم و با تمام سختی هایش اما شیرین به جان نشست.

برای مطالعه بیشتر پیشنهاد می شود :
رد پای نخبگان

امروز در اولین سال فعالیت جدی در دنیای رسانه و روابط عمومی به عنوان کارشناس پیگیری حوزه عمرانی استانداری یزد مشغول هستم و البته این را تلاش های آن ها که حقیقیت و شفافیت را تنها به شعار باور دارند رقم زده است، خرسندم از روزهای بودنم در این عرصه  و خوشحالم برای امروز که در جایگاه روابط عمومی مشغول نیستم زیرا ایمان دارم خداوند حتی اگر کارشکنی های بندگان نیز در کار باشد بهترین سرنوشت را برای حقیقت طلبی رقم می زند و از او برای این تقدیر سپاسگزارم و از معاونت محترم عمرانی استانداری ( آقای مهندس سید حسینی ) برای این اعتماد.

بگذریم که سخن زیاد است و مجال نوشتن در این ساعت کم، برای سفر پیش رو به عراق و زیارت اماکن مقدسه باید وسایلی آماده کنم و سری به بازار بزنم…صد شکر که توفیق زیارت عشق و زمزمه نام قمر بنی هاشم دوباره فراهم آمده است و می شود تجربه کرد بار دگیر واکس زدنِ کفش زائران حریم عشق را…

چند جمله و پایان این نوشته:

زندگی خواهم کرد
نه در انبوه تصاویر و تعابیر سیاه
زندگی خواهم کرد
پشت یک پنجره ی باز شده رو به عبور،
در دل غربت یک دانه ی پنهان شده در بستر خاک،
مثل یک ذرّه ی رقصنده به موسیقی نور
فارغ از ثانیه هایی که مرا می پویند،
فارغ از خاطره هایی که مرا می جویند،
زیر امنیّتِ بی منّتِ یک سنگ سپید
با صمیمانه ترین واژه ی ابراز امید
در تنِ تُردترین ریشه که لمسم کند از عمق زمین،
نور خواهم نوشید
شور خواهم پاشید
خالی از وسوسه، افسوس، فریب.
بی تعلق به زمان..بی تعلق به مکان
من در آغوش پر از مهر زمین
من در آرامش بی خدشه ی خاک
تهی ازبغض و پریشانی و درد
زندگی خواهم کرد….

(Visited 18 times, 1 visits today)