بخواب آروم بخواب…

ساعت از واقعیت شب گذشته است، البته برای من خیلی وقته شب و روز ماهیت خودش رو از دست داده و دیگه سخت می فهمم نقطه آرامش کجاست جز اون شبی که روی کاناپه اتاق شما جوری خوابیدم که مدت ها بعدش تمام وجودم حس رویش داشت.هر چی بود و نبود در دریای مواج زندگیم […]

ساعت از واقعیت شب گذشته است، البته برای من خیلی وقته شب و روز ماهیت خودش رو از دست داده و دیگه سخت می فهمم نقطه آرامش کجاست جز اون شبی که روی کاناپه اتاق شما جوری خوابیدم که مدت ها بعدش تمام وجودم حس رویش داشت.هر چی بود و نبود در دریای مواج زندگیم همیشه از خودم یه تابلوی آروم به نمایش گذاشتم که خیلی ها به پاش دست زیر چونه زدن و ساعت ها به تماشا نشستند و چندتا هم عجب زیر لب زمزمه کردند.راستی عجب!

این روزها گرفتار خودم شده ام،دیوانه تر از همیشه که حکایتش را بهتر از خودم می دانی! اما دعا کن برای خوب شدن حال روح و جسم که این روزها دست به یقیه یکدیگر شده اند و آرام و قرار ندارند البته این بار هم با مهری که همواره از خدا دیده ام عاقبت بخیر می شوم .

جانا خوبی هایت به سنگین ترین نقطه قلبم رسیده است،سبک تر شده ام مثل پروانه و سفره عشق تو مرا بد جور نمک گیر کرده است.خوب بلد بودی رمز و راز پختن قورمه سبزی را و این روزها وقتی بوی قورمه سبزی در خانه می پیچد پر از حس خوب می شم و گاهی هم این دل نازکی کار دستم می دهم و به عشق قورمه سبزی گریه می کنم…خدایی باید برم  ریشه هاشو پیدا کنم که خودم هم به اردیبهشتی بودنم مشکوک شدم.عجب غذایی شد… نان گندم هم که برایم آوردی و به همان جرم دلبستگی آدم و هوا دچار شدم و میراث اجدادی بشریت  را به نامت در وجودم زنده ساختم…و امان از عشق…جواب سوال آن شب به صرف چیز برگر را بهتر است همین جا بنویسم.

برای مطالعه بیشتر پیشنهاد می شود :
به نام پدر در خانه طبیعت

و تو : یه سوال مسخره بپرسم؟ تا حالا عاشق شدید؟ اون روز سرمو پایین انداختم و چشمامو دزدیدم و گفتم آره…اما حالا میشه یه ثانیه تو چشمای من نگاه کنید؟ببینید سرمو بالا گرفتم و خیره شدم به چشماتون و می خوام بگم باور کنید به همون خدای مهربون که فراتر از عشق تو همین چشم های روبروی من موج میزنه.فراتر از عشق یعنی همین که هستید.یعنی اینکه می شه کنارتون جوری نفس عمیق کشید  که تا کف پای آدم آرامش بیداد کنه! آخه چی بگم که وسعت  حال منو در این ماجرا وصف کنه.

امشب بعد سه شبانه روز خوابیدن، خسته نیستم، تب هم ندارم، اگه یه پاره سنگ عقلم داشته باشم درست و درمون سر جاشه…یه لحظه نگاهتون رو از من ندزدید که باز سرمو بالا بگیرم و تکرار کنم…بانو جان فراتر از عشق گوشه همین چشم ها خونه داره! خوش به حال ما! خوش به حال روزگار! خوش به حال نیما !

داشتم فکر می کردم همین نمک عشق است که تحمل چهار دیواری این خانه را از همیشه برایم سخت تر کرده است.تازه فهمیده ام طعم محبت و مهربانی را و حریص شده ام که راه فراری پیدا کنم.راستی می دانی این روزها صدقه هایم تنها به نیت سلامتی توست! کاش اینقدر وسیع و مهربان نبودی!!!کاش

گفتم بخوابی برایت خواهم نوشت…اما نمی دانم چرا از تولد اولین کلمه تا به اینجا باران می بارد بر صفحه کلید و انگار صد سال است بهانه و دلتنگی نبودنت در دو چشمم یکجا شده است.

تو آسوده بخواب؛
گرچه این مرکب ما راه بلد نیست ولی
راه رسیدن به خدا هست؛
به همین باد قسم ؛ طوفان کار ما نیست
دل دریایی ما اهل تلاطم نیست ؛  تو بخواب
پای آواز دل ما آسمان رفت
قصه ی لالاییم,, دور از این دهکده ی خواب نیست؛بخواب جانم
اهل شوقیم اهل عشق
اهل یک روستای پر محبت هستیم
؛ تو آسوده بخواب
مقصد ما همه خوبند همه خوابند ؛ بخواب
که در آن دهکده ی ما,  کدخدا نیست
خدا هست,, بخواب
تو آسوده بخواب
که خدا هست… خدا هست؛بخواب عزیز دلم که آرامشت عجیب شیرین است
می خواهم اینک که خواب بر چشمانت میهمان است از تو بگویم، بی آنکه در جستجوی قافیه باشم،بی آنکه حتی در جستجوی واژه ها باشم،در این لحظه شب که گویند از عزیز ترین لحظات خداست می خواهم از تو بگویم، با ساده ترین کلمات،همراه با همین اشکی که دارد تاب می خورد و فرو می افتد.
 امشب نه می خواهم از آسمان برایت خورشید بیاورم نه می خواهم برایت ستاره بچینم تنها در دنیای واژگانم آرام گرفته ام و از وجودی که با تک تک سلول هایش بر مهر و عشق تو احترام دارد دوست داشتنی را زمزمه می کنم که جرات رو در رو گفتنش را ندارم و در همین نوشته نیز سر به مهر و میان بر زده می نویسمش.براستی صراحت بیان در دوست داشتنت جرات می خواهد!
بخواب جان جانان من بخواب آرام که مابقی داستان دلم را فردا شب خواهم نوشت…تب به سراغم آمده است و بگذار برای از تو نوشتن من نیز آرام باشم!
۲:۳۰ دقیقه بامداد
(Visited 29 times, 1 visits today)