مرا ببخش ای غزل که نا امید می شوم

برای تمام مهربانی هایی که به من روا داشتی،برای تمام پاکی هایی که به من هدیه دادی، برای اینکه مسیر عشق را به من نشان دادی،مرا ببخش!!! هر لحظه دلم هوای تو را می کند مهربانم که هنوز هم ناراحتی ات را باور ندارم اما سخت از درون بهم ریخته ام چون کوهی که به […]

برای تمام مهربانی هایی که به من روا داشتی،برای تمام پاکی هایی که به من هدیه دادی، برای اینکه مسیر عشق را به من نشان دادی،مرا ببخش!!!

هر لحظه دلم هوای تو را می کند مهربانم که هنوز هم ناراحتی ات را باور ندارم اما سخت از درون بهم ریخته ام چون کوهی که به شنزار تبدیل شده است.چشم هایم را ببخش و بدان هر روز به انتظارت می نشیند.

می دانی تمام خاطرات این روزهایم با مداد مهربانی تو نوشته می شود؟من همانی ام که گاهی ره می سپرم به اعماق دره ای که از خواب تو پرت می شود و بیابانی در چشمانم دارم که ثانیه ای غم چشمانت تمامش را سر به جنون می کند و بوته های کویری اش را به آتش می کشد…شبنم باش که جز این خواهم سوخت و خاکسترم را بادها به مشامت می رسانند.

مرا ببخش!!! یعد از سال ها تنهایی تازه به محبت رسیده ام و در کودکانه این لحظاتم از شوق دیدار دوباره تو تصاویر زیادی را چشم بر هم گذاشته ام و باران بر گونه…راستی گفته بودم تا به حال پاک شدن اشک از روی گونه هایم را تجربه نکرده ام…تو که بهتر از تمام دنیا حالم را می دانی و من هم میدانم در قد و قواره مهربانی وجودت نیستم اما دوستت داشتنت را چه چاره کنم؟

شالی که مدت ها میهمان گیسوان و وجودت بوده است را عمیق نفس می کشم بی تاب تر می شود، هنوز ۲۴ ساعت از آن ماجرایی که هرگز فکر نمی کردم عاقبت این چنین خاطر عزیزی را آشفته سازد نگذشته است،اما هزاران سال در خودم غرق شده و غصه امانم را بریده است.کاش اشک آرامش می داد، کاش عطر این شال کفایت می کرد، کاش آرام می شدم…

برای مطالعه بیشتر پیشنهاد می شود :
محصول قلم تنها دارایی روزنامه نگار

به تو می اندیشم به آخرین تصویری که از تو در ذهنم دارم، تو با همان لبخند دوست داشتنی و صورتی که زیباتر از همیشه می نمود…راستی چرا آنروز اینقدر زیبا و آرام شده بودی؟درست مثل تمام روزهایی که تا به امروز دیدمت.

بودن با تو داستان دیگری از تمام همراهی ها و دوستی هاست، داستان دیگری از جنس دستان تو و نگاه جا مانده من در کودکی ها…داستان دیگری از جنس لبخند خداوند…

مرا ببخش از اینکه دلتنگی هایم را باری بر دوش دل مهربانت می گذارم،کاش می دانستی تمام بودنت این روزها ،شاید برای این است که خداوند دیگر تاب دیدن هق هق های پنهانی و اشک های نیمه شب مرا نداشت.مرا ببخش که حال جسم بر روحم غالب شده است و نمی توانم کلماتم را برای نوشتن پیدا کنم…من گمشده ام در این احوالات…

تو  نه گلی ،  نه ماهی و نه هیچ چیز دیگر

تو آرامشی، تو بهترینی، تو یک انسان شگفت انگیزی

تو همانی هستی که می شود با تو بود

با تو ماند،با تو خود را ساخت

 با تو دوست داشتن را معنا کرد

 با تو زندگی را ساخت، با تو با هم بودن را فهمید

 تو همانی هستی که می خواهم

آری ، تو همانی !

تو نه گلی ، نه ماهی و نه هیچ چیز دیگر

تو بهترین معنای تکاملی، تو زیباترین واژه ی بودنی

تو کاملترین کاملی

تو همانی هستی که می شود با او به تکامل رسید

آری ، تو  بهترین مکمّلی !

:

تو نه گلی ، نه ماهی و نه هیچ چیز دیگر

برای مطالعه بیشتر پیشنهاد می شود :
تا انتهای این دلواپسی

تو خود عشقی،تو خود قلبی

تو طپش های سرود زندگی،تو همنوازی قلب و تنفسی

تو بهترین زندگی هستی

تو همانی هستی که می شود سفر را با او خوشحال بود

آری ، تو بهترین همسفری !

تو نه گلی ، نه ماهی و نه هیچ چیز دیگر

تو خودت هست

تنها بهترین

تنها آرام

تنها مهربان

تو همانی هستی که خودت تنها بهترینی

آری ، تو تنها خوب دنیایی !

:

تو نه گلی ، نه ماهی و نه هیچ چیز دیگر

تو بهترین احساس دنیایی

تو بهشتی

تو طراوتی

تو بارانی

تو همانی هستی که میشود زیبائیهای بیشتری را در تو دید

آری تو زیباترین ِ زیبائیهایی

:

تو نه گلی ، نه ماهی و نه هیچ چیز دیگر

تو دریایی

تو ساحلی

تو طلوعی

تو ساز موسیقیائی امواجی

تو رنگین کمان خوبیهائی

تو همانی هستی که می شود عهد و عقد دوست داشتن را با تو بست

آری ،  تو زندگی منی !

مرا ببخش..

 

(Visited 98 times, 1 visits today)