بزم عشق/سفرنامه: قسمت دوم

کربلا یعنی قطرات اشکی که حسین (ع) برای فردای اهل بیت خویش ریخت، کربلا یعنی اوج مردانگی و ایستادگی،یعنی تجسم تمام غیرت هایی که در چشم های نجیب ابوالفضل العباس (ع)  سو سو می زند،بین الحرمین یعنی دلدادگی به سرچشمه پاکی ها، خیمه گاه یعنی طعم شیرین عطش در کنار یار و عشق ورزی نور […]

کربلا یعنی قطرات اشکی که حسین (ع) برای فردای اهل بیت خویش ریخت، کربلا یعنی اوج مردانگی و ایستادگی،یعنی تجسم تمام غیرت هایی که در چشم های نجیب ابوالفضل العباس (ع)  سو سو می زند،بین الحرمین یعنی دلدادگی به سرچشمه پاکی ها، خیمه گاه یعنی طعم شیرین عطش در کنار یار و عشق ورزی نور در لحظه ای که از سرتشنگی در گلو خفه می شد.
کف العباس یعنی پر کردن مشک آب در عین عطش، یعنی پر شدن و دم بر نیاوردن،برای توصیف وداع آخر خواهری دل خسته و صبور  با برادری از جنس نور نمی توانم واژه ای پیدا کنم.اینجاست که تمام احساس خویش برای صبور بودن در پشت خیمه ها دفن می شود و نمایش صداقتی است که در آسمان ها نظیر ندارد.
کربلا و عاشورا یعنی فرود همه غیرت های آسمان در زمین و پرواز همه پاکی ها به آسمان…
ماجرای این سفر از سکوت به شور نزدیک می شود و دل تنها انتطاری ۲۸ ساله را به همراه دارد و شوقی از زمان خلق آدم برای زیارت کربلا فریاد می زند، کار از زمزمه و مناجات و دعا گذشته است و اینجا فصل هق هق نزدیک می شود.فصل بارشی پر از رعد و برق های سینه در میان عشق…بزم عشق به نقطه طلایی عاشقی و بی پروایی نزدیک می شود.

رمز قرآن از حسین آموختیم / ز آتشش ما شعله ها افروختیم

ای صبا ای پیک دور افتادگان / اشک ما را بر مزار او رسان

کربلا نزدیک است و از نجف اشرف سوار بر اتوبوسی به سمت کربلا ضربان قلب جور دیگری می زند و جسم و روح سبک تر از همیشه اخرین متراژ انتطار را بر سینه می کوبند، انگار دریایی از اشک پشت سد چشمان آماده باریدن است و دنیایی از تفکر به عشق و  حب حسینی پیوند می خورد و حالا می توان گفت کربلا منتطر ماست بیا تا برویم و با زمزمه زیارت عاشورا قدم ها سعادت به نام شدن در کربلای معلی را یافتند.

شور از خروش قلب در میدان عاشقی نوا می گیرد، احساس اینجاست که هر چه پرده بر جان و دل دارد می درد و عقلی می شود برای عشق ورزی،روزهای سفر در گذر است و چشم متبرک به ایوان نجف و جایگاه های متعددی که به نور پیوند خورده اند تب دار بین الحرمین شده است، فاصله هتل تا بین الحرمین زیاد بود و زائران با اتوبوس برای زیارت و شرکت در نماز جماعت رهسپار شدند، در سر تب پیاده روی تا حرم داشتم و زمزمه زیارت عاشورا، فاطمه خانم خاتمی با توجه به رنج بیماری که به همراه داشت عشق پیشه کرد و با یکدیگر هم قدم شدیم.

هتل طور سینا، انتهای خیابان جنسیه بود،آدرس را که پرسیدیم گفته بودند ۲۰ دقیقه ای پیاده روی دارد،تلفن همراه را از جیب بیرون آورده و زیارت عاشورا شروع شد با همین ذکر قدم می زدیم که هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود، ناگهان چشمم به گنبد و بارگاهی در انتهای همین خیابان افتاد، باورم نمی شود، پایان انتظاری برای دیدار و آغاز عشقی رهسپار تر از تمام روزهای زندگی ام.

خطاب به همراهی ام، جملاتی دست و پا شکسته می گفتم، اینجا کجاست، حرم کدام یک از بزرگواران است؟ بین الحرمین کدام سمت است؟(بغضی عجیب و چشمانم دیگر نمی توانست نفس بکشد) و او نیز سلام بر حسین و سلام بر ابالفضل گویان به من پاسخ می داد.رسیدیم…با شوری عجیب و قلبی که هوس سینه کشافتن داشت.

گنبد و بارگاهی که از آن دور چشم نوازی می کرد حرم مولا ابالفضل العباس بود، از سمت میدان مشک به حرم یار رسیده بودیم و به سمت چپ که حرکت کردیم وارد بین الحرمین شدیم،تمام آرامش و دلدادگی دنیا درست همین جاست،درست می گویند که بین الحرمین قطعه ای از بهشت است،از حرم تا حرم زمینی برای درک عاشقی و خدادوستی جلوه گر است.

زمین و زمان در این سرزمین می گوید عزت در به دست آوردن دنیا نیست، در از دست دادن و فدا کردن همه ی دنیا در مسیر عشق و حقیقت است،آری حماسه حسینی ثابت کرد باید برای او و رضای او تا پای جان و با دل عاشقی کرد و ماندگار شد.قلم دلباخته است و نمی دانم حرکت در بین الحرمین تا تشرفی همراه با عطر سیب به سوی حرم امام حسین (ع) را با چه واژه ای توصیف کنم.

برای مطالعه بیشتر پیشنهاد می شود :
مرا ببخش ای غزل که نا امید می شوم

فقط همین را بگویم و بس که

تو با کربلایت بر تمام قلب های مومن نماز بارانی خواندی که شنیدن نامت حتی

به خشک ترین چشم هانصیبی از باران رحمت می دهد

و کویری ترین دلها را لطافت عطا می کند، حسین!

با زمزمه اذن دخول به حرم امام حسین (ع) وارد شدیم، هوای حرم را به عمق جان استشمام می کردم و بوی سیب بود، سیب بود و سیب.این قدم های من نیست که پیش می رود این ظهر بیابان های تفتیده عشق است که بر تن دقایق عرق کرده است و آرام و آرام مرا رهسپار می کند.در قلب و دلم کربلا نفس نفس می زند و فرات تشنه تر از همیشه در خویش می جوشد.

اینجا درهای عشق رو به بهشت باز می شود تا پذیرای کاروان های نور از تبار آسمان باشد،درود بر تو ای فرزند رسول خدا؛ اسبت را زین کن، سفیر سخت نرین واقعه تاریخ، سفیر پاک ترین خون، سفیر حماسه، سفیر عشق! و چشم انتطارش به نور پایان یافت. السلام علی الحسین و  علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.

شش گوشه عشق سرمستی جانم را بیشتر کرد و افزون شدن این شیدایی را طلب کرده و با زمزمه های یا حسین و باران دلتنگی شش گوشه مهر پیشانی ام شد.در آغوش کشیدم تمام بهشت را و در آن لحظه وصف ناپذیر جسم به قدر پرواز سبک شده بود.چند ثانیه دست ها در پنجره های ضریح گره خورده و عطر سیبی که جان را مدهوش می کند.عمیق نفس می کشیدم که این لحظه در تمام رگ هایم ثبت و ضبط شود.

کاش آنجا بودم و در آن بیابان گم شده بودم،کاش گم می شدم تا پس از غروب آن ستاره ها دیگر تا هیچ کجای هستی زنده نمی ماندم، نمی دیدم که پس از تاخیر باران، تا همیشه قصه تلخ آن ظهر از زمین لاله می رویاند و از آسمان صدای ناله به گوش می رساند.اینجا بود که قبلیه معصومی در میان خارها و نیزه ها به نماز ایستاده ، به سمت شهادت دویدند و برای پرواز شتافتند و اما قبیله نور، قبیله خورشید در تاریک پر واهمه روزگار  و در میان چشم های نا آشنا با روشنایی هفتاد و دو پروانه را تا رسیدن به آسمان بدرقه کرد و اهل خیمه ها را به تازیانه درد عاشورایی دید.

هفتاد و دو یار وفادار امام ،حبیب ابن مظاهر، ابراهیم بن مجاب، علی اکبر(ع)، علی اصغر(ع) زمزمه های پر قدر گوشه های دیگر این باغ بهشتی بودند که جان به زیارت آن ها در این مکان مقدس جانانه شد و زیر لب زیارت نامه خوان هر کدام شدم.هیچ زمانی از زندگی ام را به این اندازه خوشبخت و سرمست نبودم و تحقق این آرزو مرا خالی از خواسته های دنیوی و بی ارزش می کرد.

اللهم عجل لولیک الفرج، آرزوی تعجیل در فرج منجی عالم بشریت را به پنجره های نور سپردم و چند روزی میهمان این حال و هوا و قرائت زیارت عاشورا در خود عاشورا بودیم و انگار هر چه به روز ششم و پایان عمر سفر نزدیک تر می شدیم دلبستگی بیشتر و عاشقی اوج می گرفت و اما در آنسوی بین الرحمین قصه ای دیگر و انتطاری وسیع قلب مرا تپنده تر می کند.

خداوندا حب مرا به درگاه خودت و ائمه افزون گردان و دانایی، عشق، صبر و سکوت را به وجود ضعیف و محب به درگاهت عنایت فرما به عظمت کربلا و بهشت بین الحرمین.

برای مطالعه بیشتر پیشنهاد می شود :
پلانی که هر شب تکرار خواهد شد

جنت و رضوان و حور و کوثر، همگی آیت و نشانه ای از خوی وی است، او آبشاری است که از کوهی استوار چون مولا علی (ع) در طبیعتی چون ام البنین جاری شد و در جانی سرشار از عطش عشق سوختن گرفت،قهرمان نهر علقمه که شمس و قمر از نور جمالش خجل می شوند، بالاترین معنی آب به ظهور رسیده است،عباس یعنی غیرتی بی نظیر با پشتوانه ای از قدرت ذوالفقار،عباس یزرگ ترین یاور کربلا با رایت تقوا،اوست که امروز نیز جهانی تشنه پیام همیشه ماندگارش هستند.

پیامی که با حروف سپید حمایت و وفا آغاز می شود با خونی سرخ ز عشق خدایی به امضا می رسد،عباس یعنی خط بطلان بر اندیشه های سیاه تیرهایی که امان نامه تعارفش کردند و هرکه با مضامین معطر پیامش مانوش شود، وجودش روشنی محض می گیرد و می تواند دلش را اباالفضلی بداند.ابتدای این داستان از آنجاست که عباس در آغوش ام البنین به بیعت حسین درآمد و پیش کشی این بیعت سبز را در ظهر عاشورا با دو دست و دو چشم آورد.

اَلسّلامُ عَلیک یا أبَاالْفَضْلِ الْعَبّاسَ بْنَ أمِیرِالمُؤمِنِینَ اَلسّلامُ عَلیک یابْنَ سَید الْوَصِیینَ اَلسّلامُ عَلیک یابْنَ أوَّلِ الْقَومِ إسْلاماً وَأقْدَمِهِمْ إیمَاناً وَأقْوَمِهِمْ بِدِینِ اللّه وَأحْوَطِهِمْ عَلَی الاْءسْلامِ.

دلم در بین الحرمین پر پر می کند، به حرم آقا ابالفضل العباس وارد شدم (از گروه جدا شده بودم چرا که می دانستم این دیدار در من انقلابی به پا می کند و عشق پرده می گستراند به تمام قوای جان)، هنوز چند قدم به صحن وارد نشده بودم که اشک بی امان می ریخت و دیگر پاهایم سست شده بود به اولین سکوی کنار صحن که روبروی درب ورودی به زیارتگاه قرار داشت رسیدم و همانجا زانو زده و نشستم و از عشق سخن گفتن و از پایان این دوری و تب زیارت…نمی توان نوشت نمی توان وصف کرد نمی توان خواند و گفت و شنید

بیش از یک ساعت و نیم بود که روی همین سکو می باریدم از چشم و دل و قلب و دست و جانم باران عشق می بارید و همین جا میخکوب شده بودم…در همین حال و هوا و وقتی زائران به زیارتگاه وارد می شدند پرده ورودی کنار می رفت و چشمم به ضریح آقا می افتاد، چندین بار در این زمان چشم دوزی به ضریح اتفاق افتاد و آن قدر باریده بودم که ضعف عشق نمی گذاشت قدم از قدم بردارم…از کتابخانه کنار سکو زیارت نامه ای برداشته و شروع به قرائت کردم…زیارت ام  البنین، زیارت آقا ابالفضل و بدون مداحی و روضه خوانی من مجلس دار خویش بودم.

کمی آرام تر شده و قدم به سمت زیارتگاه و ضریح مبارک گذاشتم. “ای اهل حرم میر و علمدار نیامد / سقای حسین سید و سالار نیامد” و خوش آن لحظه که یاری به نگاری برسد…وارد شدم و فاصله زمین و آسمان و بودن من قابل درک و وصف نیست…بوی یاس و حرم عباس و کربلا…با کام و جانی معطر به عطر سیب حرم امام حسین (ع) در عطر یاس حرم ابالفضل سقای دشت کربلا گم شده بودم و جان می دادم به عشق.

االهم الرزقنا شهادت…خدایا به این دو زیارت مبارک قسم که مرگ مرا به شهادت و توفبق توبه مقبول قبل از اتمام فرصت قرار بده، خدایا به تکرار و به زیادت، نام مرا در لیست زائران کربلا قرار بده تا مدام این عطر و عظمت را توفیق زمزمه داشته باشم و به پابوس نور برسم.

وقایع و احوالات زیادی در این ساعت ها رقم خورد که بغض گلو اجازه نوشتن نداد و بهتر است ثروتی باشد که تا ابد در سینه به یادگار بماند.

(Visited 18 times, 1 visits today)