نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
در میان این همه غوغا و شر عشق یعنی کاهش رنج بشر عشق یعنی گل به جای خار باش پل به جای این همه دیوار باش ظهر یک روز گرم تابستانی وارد مجموعه شدیم،تابلو ورودی:داتیس(صنایع غذایی نشاط آور یزد)،حسی شبیه به ورود به یک خانواده گرم و صمیمی همان ابتدای این واحد تولیدی-صنعتی وجود را […]
بهار یکی از باشکوه ترین فصل های طبیعت و زمزمه ای عاشقانه در سایه هنرمندی خداوند است و تمام شیرینی بهار امسال من نیز تو هستی!!!بهار وقتی تو باشی تنها آمدن فروردین و رفتن اسفند نیست در نگاه تو تمام فصل های پیش روی من شکوفه بهاری می دهد و پنجره ها به افتخار حظورت […]
زندگی ظرفی وسیع به قدر تمام اتفاقات و روزهای گذشته و نیامده است و سهم ما در این آسمان بی کران پرنده شدن و درک بزرگی کوچک ترین کاسه زندگی است.عمیق ترین کاستی ها را به کاسه کوچک رفاقتمان بریز و لحظه های بعد را با تکه پاره های دیروز شروع نکن زیرا هر روز […]
۲۸ مرداد سال ۶۷ بود که در خانواده ای مبتنی بر کشاورزی و در روستای بهرمان از توابع استان کرمان به دنیا آمدم،روستایی که با تمام محدودیت های آن زمانش درست مثل سایر روستاهای زخم دیده کشور از جنگ تحمیلی و جریانات طاقت فرسای تحقق انقلاب با نبودن های بسیاری دست و پنجه نرم می […]
مدت ها جریانی را دنبال می کردم که به گونه ای لحظاتی متفاوت و موثر را برای دنیای وسیع کودکان خلق کنم و هر چند کوچک در این ماجرا سهیم باشم، علاقه ای به ثبت موسسه و پایگاه فرهنگی و جریاناتی از این دسته ندارم،چون موسساتی را می بینم که ثبت آن ها تنها در […]
این روزها بارها به نوایی برخواسته از جانِ هنرمندی صاحب دل گوش سپردم و هر بار بغضم عمیق تر شد و چشمانم برای باریدن گرم تر…چیزی به پایان پائیز نمانده است و من تازه به مدد این نوا و نت های گره خورده در جان یکدیگر، دلم مقیم پائیز شده است! چه می کند این […]
در جواب نگاهی عمیق از تمام روزهای زندگی ام دیشب برایم نوشت من یه نفرم فقط ! یه لحظه فکر کردم راستی مگه یه نفر می تونه تمام نبودن ها و نداشتن ها را به کمال برسونه و دنیایی از احساس و آرامش رو رقم بزنه؟ و از نگاه دیگه به فکر فرو رفتم که […]
بارالها گاهی درست مثل احوال پر از بغض تنهایی و سرشکستگی امروز؛ احساس میکنم که مرا فراموش کرده ای،حس میکنم که صدایم به آسمانت نمیرسد،دوست دارم میان تمام پلک زدن های بارانی ای ام فریاد برآورم…مویه کنم و زیر آسمان رحمتت دلشکسته زانو بزنم، اما غافل از اینکه درست در همان لحظه که من چنین احساسی […]
نمی دانم خوب است یا بد اینکه خواستم …تلاش کردم اما نرسیدم! نمیدانم خوب است یا بد اینکه از ابتدا با خدا درد و دلها کردم و گفتم اگر خوب است بشود وگرنه نشود…حال آنکه از ته دل دوست داشتم بشود!اما نشد….. روز به روز تغییر کرد و گشت و گشت و گشت تا گفتند:اصلا […]
پلانی که هر شب در من تکرار خواهد شد امشب با نگاهی به آغاز رسید و می دانم هیچ وقت پایانی نخواهد داشت،درد هیچ نقطه کوری در بدن ندارد و در این لحظه بند بند وجود را به ستوه آورده است اما فرصت دیگری برای نوشتن امشب ندارم و هر جور است باید گوشه ای […]