پل به جای این همه دیوار باش

در میان این همه غوغا و شر عشق یعنی کاهش رنج بشر عشق یعنی گل به جای خار باش پل به جای این همه دیوار باش ظهر یک روز گرم تابستانی وارد مجموعه شدیم،تابلو ورودی:داتیس(صنایع غذایی نشاط آور یزد)،حسی شبیه به ورود به یک خانواده گرم و صمیمی همان ابتدای این واحد تولیدی-صنعتی وجود را […]

در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر

عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش

ظهر یک روز گرم تابستانی وارد مجموعه شدیم،تابلو ورودی:داتیس(صنایع غذایی نشاط آور یزد)،حسی شبیه به ورود به یک خانواده گرم و صمیمی همان ابتدای این واحد تولیدی-صنعتی وجود را در میان تمام گسست های اجتماعی دنیای امروز آرام می کرد.

بانویی به وسعت مهر و به مساحت شجاعت برای شانه زیر کاری بزرگ گذاشتن ما را میزبان بود و شریکی آن سوی میز دست همسفر خویش را محکم می فشرد تا خانه ای برای روی پا ماندن صاحب خانه های دیگر با بلندهمتی پیوند بگیرد و کارخانه شود.

پشت سرش از پله ها بالا می رفتم،آهسته اما با صلابت قدم بر می داشت،هزار بار ترک برداشته بود تا خم به ابروی فرزندان این خانه نیاید…تارهای موی سپیدش داستانی داشت سراسر از شور و عاشقانگی و دستانش ثروت صبورانه و مهر مادرانه یک پرستار را پشتوانه چرخ صنعت ساخته بود.

داتیس قبل از یک مدیرعامل توانمند،مادری استوار داشت و حمایت عظیم یک پدر سرمایه اولیه این کارخانه را هزاران برابر می ساخت.

از دفتر کار این مجموعه پنجره ای به وسعت سالن تولید گشوده می شد تا قوت قلب فرزندان این خانه باشد و حد و مرزهای مدیریتی را به انرژی مضاعف تولید و خلاقیت تبدیل کند.

یک نگاهم به اتاق میزبان و یک نگاهم به سالن تولید…به حرف ها گوش می کردم و گاهی که صاحب خانه از فرزندانش در این مسیر ثروت آفرین می گفت با اشکی از جنس مهربانی کلامش را به سکوت می نشاند.عشق به کار و تیم اجرایی این مجموعه سود،مشکلات اقتصادی فضای امروز و سرمایه در گردش را به حاشیه می راند و من در دنیایی از بزرگ منشی و دیگر دوستی به این فکر می کردم که اگر مشکلات پیش روی واحدهای صنعتی از این جنس حل نشود،تکلیف این عاشقانگی ها چیست؟

برای مطالعه بیشتر پیشنهاد می شود :
هنر عاشقانه دردکشیدن

میزبان عشق است وای از عشق غوغا می کند…

و چقدر دلم می خواست رو به پدر و مادر خانواده داتیس این شعر را زمزمه کنم:

لبخند تو خلاصه خوبیهاست
لختی بخند خنده گل زیباست

پیشانیت تنفس یک صبح است
صبحی که انتهای شب یلداست

در چشمت از حضور کبوترها
هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست

رنگین کمان عشق اهورایی
از پشت شیشه دل تو پیداست

فریاد تو تلاطم یک طوفان
آرامشت تلاوت یک دریاست

با ما بدون فاصله صحبت کن
ای آن که ارتفاع تو دور از ماست

فاطمه شریفی/پرواز/تیرماه ۱۳۹۸

(Visited 19 times, 1 visits today)