نفس های نو می خواهد این حصار

 انسان با یک کلمه سقوط می کند و با یک کلمه به معراج می رود:کلمه میتواند تو را مشتاق کند. چقدر خسته ام… دلم می خواهد ساعتی خوش بخوابم…بر گردم… همه این راه را  قدم به قدم برگردم… درست آنجا که مادربزرگ عصرها مرا از ایوان خانه پدری صدا می زد…دلم برای عصرانه هایش تنگ […]

 انسان با یک کلمه سقوط می کند و با یک کلمه به معراج می رود:کلمه میتواند تو را مشتاق کند.

چقدر خسته ام… دلم می خواهد ساعتی خوش بخوابم…بر گردم… همه این راه را  قدم به قدم برگردم…
درست آنجا که مادربزرگ عصرها مرا از ایوان خانه پدری صدا می زد…دلم برای عصرانه هایش تنگ شده…دلم برای درس خواندن ها و شیطنت هایم زیر میز دبستان
و  بیش از همه دلم برای موهای جو و گندمی پدرم تنگ شده است. نه رفیق نگو که میان گذشته ها جا مانده ام…… مگر می شود برای چیزی تمام صداقت  وجودت  را صرف کنی و فراموش شود؟
راستی این روزها دیگر نگران من نباش…زنده ام… نفس میکشم و دلتنگی هایم را دیگر بغض نمی کنم… از امشب میگذارم چشم هایم ببارند..من دیگر با هر بهانه ای می بارم و البته تنها هنوز به عجابت عشق ایمان دارم زیرا برای رسیدن باید بسازی تا ناگهان و در یک ثانیه رفتنی شوی.

یه کلام بگویم نگران نباش

حال دلم خوب است !!!

نه از شیطنت خبری هست

نه از بی تابی و بی تفاوت شده ام در نفس هایی که تنگ می شوند تا مرز جنون و این روزها بارها و بارها  تجربه مرگ را چشیده ام.راستی یادمون باشه مواظب همدیگه باشیم !از یه جایی بــه بعد دیگه بزرگ نمیشیم؛ پیر میشیم ! از یه جایی بــه بعد دیگه خسته نمیشیم؛ می بُرّیم  ! از یه جایی بــه بعد دیگه تکراری نیستیم؛ زیادی هستیم !
پس قدر خودمون،دوستانمونو، زندگیمونو و کلا حضور خوشرنگ مون رو تو صفحه دفتر وجود بدونیم…  که گاهی یهو درست مثل این روزهای من دیر می شود همه چیز دیر می شود.رفیق من بدان محبت تجارت پایاپای نیست،پس چرتکه نیندازیم که من چه کردم و تو در مقابل چه کردی!بیشمار محبت کنیم.حتی اگر به هردلیلی کفه ترازوی دیگران سبک تر بود.

برای مطالعه بیشتر پیشنهاد می شود :
این نامه رو با کبوترها بخون!

هر چند در بعضی طوفان های زندگی، کم کم یاد میگیری که:نباید توقعی داشته باشی مگر از خودت  و متوجه میشوی، بعضی را هرچند نزدیک، اما نباید باور کرد،متوجه میشوی روی بعضی هر چند صمیمی، اما نباید حساب کرد،میفهمی بعضی را هر چند آشنا، اما نمیتوان شناخت،و این اصلاً تلخ نیست، شکست نیست، آگاه شدن نام دارد.ممکن است در حین آگاه شدن درد بکشی، این آگاهی دردناک است…اما تلخ هرگز!!!

و در این بیشمار گره خورده نفس هایی که تب آرامش دارند و زمزمه درد امانشان را بریده است یک جمله به یادگار می توان نوشت… هر چه می شود و هر کجا که واقعه ای در جریان است…سکوتی تب شکستن دارد…مهربان باشیم،مهربان و عاشق که این روزها تنها درد بشریت مهربانی و آرامش است.

سفری در پیش دارم، سفری به امید کاستن از دردی بزرگ و یافتن چاره ای برای آرام کردن این نفس های بی تاب، سفری دور اما نامعلوم و تنها در چمدان محبت دوستانم را لابه لای خاطراتم گذاشته ام و چند عکس یادگاری از دردی که دلش می خواهد به هر قیمتی آرام بگیرد…همین روزها می روم، با دستی خالی اما نگاهی پر امید به بدرقه دعا و به زمزمه یادگارانی آمیخته و پیوسته به محبت…بازگشت را می خواهم اما در لحظه خداحافظی با درد حتی اگر بازگشتی به حقیقت باشد و تراب در تراب آرام گیرد.

امید هست هنوز به قدر روزنه ای کوچک اما درد این روزها حسابی از من بزرگ تر شده است.

یا علی

(Visited 15 times, 1 visits today)